نگاهم کن ،
نگاهی عاشقانه
نگاهی بی تکلف ،
بی بهانه
نگاهم کن
که محتاج نگاهم
اسیر و عاشق و
بی آشیانه
بیا جامی بده ،
زان چشم مستت
خمار خمر آن ،
خُم الستت
بیا جامی بده ،
جانم بسوزان
که دادم، هستی
خود را بدستت
دلم را دربدر
بی خویش کردی
دل شیداییم را
ریش کردی
دلم را در
میان کوی بازار
سزاوارهزاران
نیش کردی
زدی زخمی
که در مانی ندارد
دوا و مرحم
جانی ندارد
زدی زخمی
ز تیر تیز مژگان
که دیگر دین
و ایمانی ندارد
بزن نای ، نی ام
را شورکردی
ز شورت دیده ام
پر نور کردی
بزن نای دلم
راهمدلی کن
دلم را همدم
ماهور کردی
بتا قدر دلم ر
ادلبری کن
دمی جان وسرم را
سروری کن
بتا قدری دگر،
دستی برافشان
به نیکی ،ساغرم
را ساغری کن
دوسه جامی بده ،
مخمورشب را
نم آبی بده این
تشنه لب را
دوسه جامی بده
زآن خمره ناب
که شوید از تنم ،
این کهنه تب را
بسوزان هستی ام ،
هستی نخواهم
بجز همه دستی ات ،
دستی نخواهم
بسوزان هستی ام،
چون درره عشق
دگر این حال و
بد مستی نخواهم.
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: عاشقانه های کلاسیک
شمس الدین عراقی
عشق وطن
نام و نشان من
کوک
شور ، ماهور
جوم جومک بلگ خزون
همچو طبیعت
زخمه
شوخی با رفیق شفیق جناب فخار
قدرت غزل
طفل درون
سوغات گیلان
چه کسی لایک می گیرد .
سعدیا
از حس ارتکاب
همسرت مٌرد
زار زار
یاس و امید
روز و شب
حرکت و سکون
گریه و خنده
قصه و غصه
سادگی و تجمل
زاویه و تفاهم
عشق و نفرت
زندگی و مرگ
حس خوبی است
حضرت حاکی
کلوزیوم
ساعت را بشکن
می جویمت
تو تنها نیستی
من ، آدمم
تنهایی ممتد
مسلخ عشق
گرمای خورشید
در سویدای دشت
حتی درسکوت
نه .... تو عاشق شده ای
قلبت را ربوده ام
و سپیده دم
همیشه فریادم
زبان احساسم
شام تا شام
تناور درخت عشق
همیشه عاشق
آغاز
دو چشمت
مطمئن باش که من می دانم
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی